امشب پس از یک هفته بسیار سخت دوباره نوشتن را از سر گرفتم و برای مطلب مسئولیت اجتماعی این هفته تصمیم گرفته ام به سراغ موضوع فیلم کودا بروم. موضوعی که به نکته حساس حضور یک فرد شنوا در خانواده ناشنوا اشاره میکند.
پیشتر به واسطه مهسا تهذیبی عزیز که خودش کودا[۱] است با این ادبیات، سختیها و شیرینیهایش آشنا شده بودم اما دیدن این فیلم برای من نقطه عطف و اوجی محسوب میشود که بعید میدانم ازخاطرم فراموش شود. مهسا در اینستاگرام صفحهای دارد که در آن از زندگی ناشنوایان و کمشنوایان میگوید و از داشتن پدر، مادر و خواهر ناشنوا صحبت میکند. دختر فعالی که از اینستاگرام با او دوست شدم و همیشه مرا با گفتن تمام امیدها و ناامیدیهایش به فکر انداخته است.
هدف او آموختن زبان اشاره به مردم ایران و فرهنگسازی در این زمینه است که به نظرمن به حق جلوهای از مسئولیت اجتماعی محسوب میشود. به شخصه تا قبل از آشنا شدن با او نمیدانستم اگر روزی با شخص ناشنوا یا کم شنوا روبهرو شوم؛ چگونه باید رفتار کنم اما مهسا این شکاف را تا حدی پر کرده است. در تمام سکانسهای فیلم کودا مهسا و خاطرات و پستهایش به خاطرم میآمد و تمام آنها را بار دیگر به چشم میدیدم.
مهسا کانالی دارد که در آن با ویدیو زبان اشاره را به کسانی که دوست دارند؛ آموزش میدهد. به نظرم این کار او بسیار ارزشمند است زیرا یادگیری این زبان مثل هر زبان دیگری اهمیت دارد. افراد ناشنوا برای حضور در جامعه و فضای کار و همچنین رشد، نیاز دارند تا کمی شرایط برایشان راحتتر شود و دانستن ما به آنها کمک میکند تا حضور موثرتری در جامعه داشته باشند.
راستش این پست را فقط و فقط برای این نوشتم که به مهسا بگویم تمام این مدت تلاش کرده و میکند. میدانم گاهی دلسرد میشود، میدانم گاهی با او بسیار بد برخورد کردهاند؛ همانطور که با خیلی از ما وقتی برای چیزی با تمام جان جنگیدهایم چنین کردهاند اما فکر میکنم همیشه هرچه چیزی ارزشمندتر باشد؛ بهای سنگینتری برای پرداخت خواهد داشت.
داستان فیلم کودا درباره شخصیت اصلی داستان که یک دختر هفده ساله به نام رابی است صحبت میکند که تنها عضو شنوای یک خانواده ناشنواست و بیشتر اوقاتش صرف ترجمه و تفسیر حرفهای دیگران برای ۳ عضو دیگر خانواده شامل پدر، مادر و برادر میشود. وظیفه سنگین و گاه طاقت فرسایی که بدون اینکه فرد بخواهد از سنین کودکی بر دوش او گذاشته میشود.
رابی هرروز ۴ صبح پیش از مدرسه به همراه پدر و برادربزرگترش ماهیگیری میکند و برحسب اتفاق با اندکی علاقه شخصی، سر از گروه کر مدرسه در میآورد. با توجه به مشکلات و مصائب زندگیاش به ادامه تحصیل فکر نمیکند اما متوجه میشود که در خوانندگی استعداد خوبی دارد و استاد موسیقیاش مشوق او برای ساختن رویای جدید و حتی گرفتن کمک هزینه تحصیلی میشود اما رابی درگیر تضادهای متفاوتی میان ماندن کنار خانواده و یا رفتن به سراغ آرزوهایش میشود.
به نظرم غافلگیرکننده ترین صحنه این فیلم جایی است که شما را در موقعیت یک ناشنوا قرار میدهد. زمانی که سکوت محض میشود و شما با خود فکر میکنید ممکن بود من ناشنوا باشم. به شخصه از بعد از تجربه این سکانس به صداها توجه ویژهتری پیدا کردهام. صدای آب، پرندگان، صدای باد و سکوت شب. بعد از این تجربه با خودم فکر میکردم که گاهی چقدر نسبت به داشتههایم فراموشکار میشوم. یادم میرود از چه نعمتهایی بهره دارم اما بی تفاوت از کنارش گذر میکنم.
در جای دیگری از فیلم دوست رابی به او میگوید که چقدر به خانواده او غبطه میخورد زیرا پدر و مادر او همدیگر را دوست دارند. این سکانس نیز برای من جالب بود چون به من یادآوری میکرد در عین حال که گاهی سو تفاهم و یا دلخوری پیش میآید اما ه قدر داشتن کسی که با او لحظههای شاد و با کیفیت زیادی داری مغتنم است و من در این زمینه نیز گاهی اوقات یک فراموشکار تمام عیار میشوم.
برای من لحظه لحظه این فیلم سرشار از یادگیری و عشق و تلفیقش با مسئولیت اجتماعی بود. همدلی فردی و جمعی نسبت به هر جز از یک جامعه که میتواند زندگی متفاوتتری برای افراد رقم بزند. امیدوارم شما هم مثل من از این فیلم لذت ببرید و از این به بعد در مورد این موضوع حساسیت بیشتری به خرج دهید.
خوشحال خواهم شد اگر با من و خوانندگان احتمالی این مطلب، نظر یا تجربیات خودتان را به اشتراک بگذارید.
[۱]. Children of Deaf Adults (CODA)