راستش را بخواهید اصلا کار من در آوردن ته یک قضیه است. این یکی از کارهایی است که خوب بلدم و علاوه بر آن که خوب بلدم، بسیار دوستش دارم. وقتی با چیزی مواجه میشوم که برایم ناشناخته است؛ در هر موضوعی که باشد برای من فرقی نمیکند، تمام تلاشم را میکنم تا در حد خودم از آن سر در بیاورم. همه اینها را گفتم که برایتان از موضوع امشب بگویم.
حقیقت این است که امسال سی ساله میشوم. امروز در حالی که داشتم از دغدغههایم برای دوستم تعریف میکردم با اصطلاح غریبی به نام “بحران سی سالگی” آشنا شدم. طبیعتا چون نمیشناختمش؛ تصمیم گرفتم در مورد آن مطالعه کنم و بعد از آن نتیجه این جستجو را با شما به اشتراک بگذارم.
آنطور که متوجه شدم برای بسیاری از افراد بحران سی سالگی شبیه یک ایستگاه است که بسته به نوع دیدگاه افراد برخی از آن به سلامت عبور میکنند اما برخی دیگر نه. ممکن است حتما در خود سی سالگی به این مساله دچار نشوید و برای آن بازهای بین ۲۷ تا ۳۳ در نظر گرفته شده است. شاید اولین نکته آن است که باید هوشیار باشید و بتوانید آن را شناسایی کنید. حالتهایی مانند افسردگی، مقایسه خودتان با دیگران، احساس پوچی، اتلاف وقت، بی حوصلگی، ناامیدی، عدم رضایت از زندگی، کاهش انرژی، بی اشتهایی، زود رنجی و گوشه گیری میتواند به شما هشدار بدهد این دوران فرا رسیده است.
شاید از خودتان بپرسید چرا سی سالگی؟ راستش را بخواهید من هم به این فکر کردم و با توجه به چیزهایی که خواندم به نظر میرسد سی سالگی تقریبا زمانی است که شما بسیاری از مشغلهها و دغدغههای اولیه دهه بیست مثل تحصیل، کار، تشکیل خانواده و … را تاحدی انجام دادهاید و حالا در آستانه ثبات و آرامش نسبی در زندگی هستید که ناگهان دچار تردید میشوید. خودتان را مقایسه میکنید و از خودتان سوال میپرسید. تصمیمات خود را زیر سوال میبرید و فکر میکنید آنقدر که لایق بودید؛ دریافت نکردید.
چاره آن است که همانطور که آرامش خودتان را حفظ میکنید برای خودتان و رفع نشانهها کاری کنید. یکی از کارهایی که به نظر میرسد باید انجام دهید این است که از جسمتان مراقبت نمایید. چند روز پیش راننده تپسی که بسیار مرد متشخص و جاافتادهای بود به من نصیحتی کرد که با شما به اشتراک میگذارم. به من گفت تاحدی کار کن یا غصه بخور یا به خودت فشار بیاور که جسمت آسیبی نبیند. تنها چیزی که در میانسالی به کمک تو خواهد آمد، جسم تو است.
در ادامه تحقیقاتم به این نکته رسیدم که توجه به روان در این دوران بسیار اهمیت دارد. ممکن است شما حالات روحی جدید و عجیبی را در خودتان احساس کنید که تا پیش از این در خودتان سراغ نداشتهاید. افسردگی از رگ گردن میتواند به شما نزدیکتر باشد. به نظرم باید فهرستی از کارهایی که خوشحالی ایجاد میکند تهیه کنید و گاهی خودتان را مجبور به انجام این کارهای موردعلاقه کنید.
یکی دیگر از مسائلی که به نظر میرسد میتواند این دوران را برای ما دلنشینتر کند؛ توجه به دوستان جدی و البته با انگیزه است. اگر نظر من را بخواهید پیدا کردن چنین افرادی امروزه بسیار سخت است اما به هرحال هیچ چیز غیر ممکن نیست. من فکر میکنم رسیدن به این دوره به معنی آن است که دیگر بحران هویتی باید تا حدی برایمان تمام شده باشد و دیگر وقت تغییرات بزرگ و ناگهانی دارد کمکم به پایان میرسد. این حرف البته ابدا به معنی “دیگر برای من دیر شده است” نیست. بلکه اتفاقا به نظرم باید به علایق؛ توجه ویژه داشت و عمیقا کاری را کرد که دوست داشتید و یا دارید انجام دهید.
بعد از خواندن در مورد این مساله به نظرم رسید شاید زمان مناسبی برای بازنگری در مفاهیم زندگیام فرا رسیده است. به یاد آوردم تردید هیچوقت بد نبوده است. این ماندن در تردید است که شاید بسیار غمانگیز باشد. این تردیدی که به سراغ من آمده، میتواند کمک کند تا مفاهیم مختلف را برای خودم باز تعریف کنم تا به خودشناسی عمیقتری از خودم برسم. ضمن اینکه اگر این مرحله را به سلامت نگذرانم، در بحرانهای بعدی زندگیام احتمالا دچار مشکلات عمیقتری خواهم شد که کار را برای من دشوارتر میکند.
قصد دارم با تمام چیزهایی که گفتم و در زمان ارزیابی با خودم منصف باشم و تمام نقاط مثبت و دستاوردهای خودم را نگاه کنم. از خودم بپرسم واقعا دنبال چه هستم و چه چیزی را بیشتر از همه میخواهم و در کنار آن برای خودم اهداف واقعی تعریف کنم. چیزی که به نظرم شاید کمک کند که چه هم سن و سالهای من، چه کوچکترها بتوانند به سلامت از این زمان گذر کنند آن باشد که افراد بزرگتر از تجربیات و دغدغههایشان بگویند. من بسیار دوست دارم که برای من از حرفهایتان بگویید.